همانطور که اشاره شد جیمز جوهره دین را در حریم تجربه دینی درونی می جست ومهمترین بخش دین را در ارتباط شخصی با خدا می دانست .او در این مو ضوع نیز نگاه پراگماتیستی خود را حفظ کرده است وبه جای بررسی دلایل وجود تجربه دینی به اثار ان در زندگی مردم توجه دارد .همان طور که در مقام دفاع از دین نیز معتقد بود باید از طریقه تجربه واثار وثمرات عملی از دین دفاع کرد نه از طریق برسی منطقی دلایل اثبات دین و اصول ان .براین اساس او منحصرابه دین شخصی توجه داشت که بنا به گفته اش تجربه ازلی ویگانه پیوند مستقیم باوجود الهی است .رویدادی نامعمول بی اختیار وبر حسب انتظار خلاف عرف وسنت که شخص رابه جانب اعمال فردی نه گروهی سوق می دهد.
اما مطمئن بود برسی نوع دیگردین نهادینه»وکهنه اکثریت» کمترفایده دارد.
به نظر او دین نهادینه که روح تعصب وسیطره گروهی الوده گشته وبه اعمالی ظاهری تقلیل یافته است وبه منظور تشفی خاطر خدایی کودکانه صورت می گیرد نظامی از امیزه های ثانوی است که از طریق تقلید وعادت ملال اور منتقل وحفظ می شود (وولف-1386.ص 659)
او در کتاب انواع تجربه دینی می گوید:در این فصل می کوشم توجه شما را به نگرش در باره اعتقاد به چیزی که ان را نمی توان دید جلب کنم واز لحاظ روان شناختی احوال روانی مانند تگرشها.اخلاقیات.اعمال.هیجانها و احوال دینی مربوط به اگاهی مان را ب رسی کنم .چیز هایی که معتقدیم همراه مابه طور واقعی یا ذهنی وجود دارند.اودر ضمن برسی این احوال روانی نمونه ها وتجاربی را بیان می کند که افراد گزارش کرده اند.مانند احساس حضور یک وجود خاص .احساس حضور توام با نشاط و بهجت احساس حضور روح یا یک شخص احساس حضور و دیدن به وسیله مرد نابینایی که خطای باصره در مورد وی معنا ندارد .همچنین او نتیجه می گیرد گویا در دستگاه فکری و روانی ما یک حس حقیقت یاب وجود دارد که حقایق و واقعیتهال را درک می کند وکار ان خیلی از حواس معمولی دیگر عمیق تر وو دامنه دار تر هست جیمز در توضیح این تجربه از ارتباط عاطفی خود با خدا این گونه می گوید (395-394.PP.2002.GAMES)
من بار ها اخساس کرده ام با خدا وند ارتباط نزدیک پیدا کرده ام من از این ملاقات ها لذت می برم وبدون این که انها را انتظار داشته و یا طلب کرده باشم فقط بر ای من حاصل میشدن لحظه ای چند فکری در سر نداشته و از انچه در زندگی معمولی به انها بستگی دارد جدا میشدم از جمله وقتی بر سر قله کوهی قرار داشتم در جلو ی من دامنه وسیعی از تپه ها ودره ها کشیده شده بود که ان هم به اقیانوسی که تا افق ادامه می یافت منتهی میشد انچه در این مواقع احساس میکردم این بود که خود را فراموش میکردم و یک اشراق همراه با انکشافی در من پیدا میشد که زند گی را برای من با یک معنای عمیق مهم جلوه می داد در اینجاست که من حق دارم بگویم فیض ار تباط مخصو ص با خداوند را دریافته ام در هرصورت نبودن خدا برای من یک اختلال ودر هم ریختگی است وبدون او زندگی برای من بی معناست
درباره این سایت